يكي از مباحث مهم و مورد تأكيد قرآن كريم، تاريخ و عمل كرد يهود است كه مرتب از سوي خداوند به مسلمانان تذكر داده ميشود تا از آن پند و اندرز گيرند. ما نيز به اندازه فهم اندك و توان خويش بر آن شديم تا از چشمههاي زلال و جاري اين كوثر هدايت جرعهاي بنوشيم.
قرآن آئينه وحي الهي و يگانه مرجع زوالناپذير بشري است كه تمسّك به آياتش روشنگر ديدههاي بينا و انديشههاي اهل تأمل است؛ چنان كه خود همواره انسانها را به تدبّر در آيات الهي دعوت كرده و آن را ويژه اهل دانش و تعقل معرفي ميكند.
يكي از مباحث مهم و مورد تأكيد قرآن كريم، تاريخ و عمل كرد يهود است كه مرتب از سوي خداوند به مسلمانان تذكر داده ميشود تا از آن پند و اندرز گيرند. ما نيز به اندازه فهم اندك و توان خويش بر آن شديم تا از چشمههاي زلال و جاري اين كوثر هدايت جرعهاي بنوشيم: لذا از تفسير گرانقدر «نمونه» به عنوان مرجع تفسير آيات و كتاب تلمود (تعليم ديانت و آداب يهود) كه كتاب مقدس يهوديان است و نيز از پروتكلهاي صهيونيسم(1) استفاده شده است.
پيش از بعثت رسول گرامي اسلام، يهود در كتب خود خوانده بودند كه: هجرت گاه آخرين پيامبر بين دو كوه «عِبر» و «احُد» ميباشد، بدين سبب از سرزمين خود هجرت كرده و هنگامي كه به كوه احد رسيدند متفرّق شدند؛ عدهاي در «تيما» گروهي در «فدك» و جمعي در «خيبر» سكني گزيدند.
پس از مدتي آنها كه در «تيما» بودند جهت ديدار برادران خود حركت كرده و در سرزمين مدينه ساكن شدند. آنها در مدت دوران سكونت خود اموال فراواني كسب كردند. در اين زمان سلطاني به نام «تَبَع» بر آنها لشكركشي كرد و خواست به آن ديار ماندگار شود، ولي يهود اجازه نداده و مدّعي بودند كه جز پيغمبر آخرالزمان كسي شايستگي حكومت بر آن سرزمين را ندارد. او نيز از خاندان خود دو قبيله «اوس» و «خزرج» را براي ياري پيامبري كه ظهور خواهد كرد در آن جا اسكان داد.
وقتي اين دو قبيله جمعيتشان زياد شد به اموال يهود تجاوز كردند. يهوديان گفتند: پيغمبر آخر الزمان حق ما را از شما خواهد گرفت. لذا منتظر ظهور پيامبر بودند، اما پس از بعثت پيامبر اسلام(ص) به خاطر اين كه بر خلاف تصوّر ذهني و نژادپرستي آنها، پيامبر از قوم بنياسرائيل نبود به او كفر ورزيدند. قرآن از اين معامله آنها به «فَبَآوءُواْ بِغَضَبٍ عَلَي غَضَبٍ» تعبير ميكند كه غضب اولي سرگرداني چهل ساله بنياسرائيل در «بيابان تيه» بود.
عقايد تحريف شده يهود
يهوديان هم مانند گروهي از مسيحيان به خداوند نسبتهاي شرك ميبستند. در قرآن كريم آمده است: «وَقَالُواْ اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدا؛(2) اين عقيده خرافي كه خداوند داراي فرزند است، هم مسيحيان و هم جمعي از
يهود و هم مشركان به آن اعتقاد داشتند. در جاي ديگر قرآن آمده: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ؛(3) يهود ميگفتند: «عُزَير» پسر خداوند است كه خداوند در جواب اين سخن آنان ميفرمايد: همه چيز در آسمان و زمين براي خداوند است و نيازي به فرزند ندارد.(4)
از آن جا كه يهوديان بعد از ظهور اسلام قدرت خود را از دست داده بودند، اين را به خدا نسبت داده و معتقد بودند: دست خداوند بسته است كه به ما بخششي نميكند: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ»(5) خداوند نيز در ادامه آيه در جواب به آنان ميفرمايد: «غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ» دست آنها بسته شده و به لعن خداوند گرفتار شدهاند.
برنامه ديرينه يهود اين است كه هميشه خود را برتر از ديگران ميدانند(6) تا جايي كه وقتي پيامبر اسلام نامهاي به يهوديان «بنيقينقاع» نوشتند و آنها را به انجام نماز و پرداخت زكات و انفاق (قرض به خداوند) دعوت كردند، گفتند: اگر خداوند فقير نبود از ما قرض نميخواست: «قَالُواْ إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاء»(7)
مشاهده ميكنيم كه يهوديان از دادن نسبتهاي ناروا به خداوند كوچكترين ابايي ندارند و حتي خود را برتر از خداوند ميدانند.
از تاريخ زندگي يهود ـ علاوه بر آيات قرآن كريم ـ چنين برميآيد كه آنها خود را يك نژاد برتر ميدانسته و معتقد بودند كه گل سر سبد جامعه انسانيت اند(8)، بهشت به خاطر آنها آفريده شده و آتش جهنم با آنها كاري ندارد.(9) آنها فرزندان خداوند و دوستان خاص او هستند. اين خودخواهي ابلهانه در آيات مختلفي از قرآن كه سخن از يهود به ميان آمده منعكس شده است؛ مثلاً: «نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاوءُهُ؛(10)؛ فرزندان خداوند و دوستان خاصّ او هستيم.» و «وَقَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَن كَانَ هُوداً أَوْ نَصَارَي»(11)؛ آنها گفتند: كسي در بهشت داخل نميشود، مگر اين كه يهودي يا نصراني باشد.»
اين پندارهاي موهوم از يك سو آنها را به ظلم، خيانت، گناه و طغيان دعوت ميكرد و از سوي ديگر به كبر و خودپسندي و خودبرتربيني. از آن جا كه هميشه شيوه و روش قرآن بر منطق و استدلال استوار است، در پاسخ به اين زياده خواهي آنان چنين ميفرمايد: «قُلْ إِن كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الآَخِرَةُ عِندَ اللّهِ خَالِصَةً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ»(12)؛ اگر آن چنان كه شما مدّعي هستيد سراي آخرت نزد خداوند مخصوص شما است نه ساير مردم، پس آرزوي مرگ كنيد اگر راست ميگوييد.»
ادعاهاي دروغين يهود يكي از دلايل روشن خودخواهي آنان است و اين برتريطلبي با هيچ منطقي سازگار نيست، چنان چه قرآن پرده از روي تزوير و دروغ آنان برميدارد، زيرا آنان به هيچ وجه حاضر به ترك زندگي دنيا نيستند: «وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَي حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ»(13)؛ آنها را حريصترين مردم و حتي حريصتر از مشركان، بر زندگي اين دنيا و اندوختن ثروت خواهي يافت (تا آن جا كه هر يك از آنها دوست دارد هزار سال عمر كند، در حالي كه اين عمر طولاني او را از عقاب خداوند باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بينا است.»
در مباحث مقدماتي به بررسي ريشههاي تاريخي دشمني يهود با اسلام پرداختيم و عقايد آنها نسبت به خداوند را مورد توجه و بررسي قرار داديم، در ادامه اين گفتار عقايد يهود درباره نبوت و وحي از ديدگاه قرآن مورد توجه قرار ميدهيم:
يهود در گفت و گوهاي خود با مسلمانان، همواره ادعا داشتند كه تمام پيامبران از ميان ما برخاستهاند و دين ما قديميترين اديان و كتاب ما كهنترين كتاب آسماني است، اگر محمد(ص) نيز پيامبر است بايد از ميان ما مبعوث شده باشد. اين طرز تفكر و نژادپرستي يهود باعث شده بود كه هر روز بهانه تازهاي گرفته و به اشكال تراشي و مخالفت با پيامبر بپردازند. از اين رو قرآن در هر مرحله به بيان حقايق پرداخته و با اشاره به سابقه يهوديان به پيامبر و مسلمين دلداري ميدهد آن جا كه ميفرمايد: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَي عَلَيَ شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَي لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَي شَيْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ؛(14) يهوديان گفتند: مسيحيان هيچ موقعيتي نزد خداوند ندارند و مسيحيان نيز گفتند: يهوديان هيچ موقعيتي ندارند و بر باطلاند، در حالي كه آنها در كتب خود خواندهاند.»
اين آيه به بيان يكي ديگر از ادعاهاي بيدليل آنها ميپردازد؛ ادعاهاي بياساسي كه منشأاي جز خودخواهي و خودبرتربيني ندارد. آنان در حالي چنين سخناني را بر زبان جاري ميكنند كه كتب آسماني پيشين را خواندهاند. امّا چنان اسير تعصّب و لجاجت شدهاند كه به خود اجازه ميدهند در مقابل خداوند سر به طغيان گذاشته و اين ادعاهاي واهي را مطرح كنند.
البته اين آيه يك مژده و دلگرمياي نيزبه مسلمين ميدهد كه توجه داشته باشند همين افرادي كه نبوّت رسول گرامي اسلام را زير سؤال ميبرند و مسلمانان را به تمسخر برگرفته و با حرفهاي خود آنان را آزار ميدهند حتي يكديگر را قبول ندارند ويهوديان و مسيحيان هر يك ديگري را نفي ميكنند.
بنابراين مسلمين نبايد از اين موضوع زياد ناراحت باشند. اين پيروان متعصب تنها خود را بر حق ميدانند و فكر ميكنند با نفي ديگران ميتوانند خود را اثبات كنند. قرآن با اشاره به اين مطلب ميفرمايد: «وَقَالُواْ كُونُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَي تَهْتَدُواْ؛(15) [اهل كتاب [گفتند: يهودي يا مسيحي شويد تا هدايت يابيد.»
در واقع قرآن دست يهود را رو ميكند و شيوه هايي كه آنان در پيش گرفتهاند را بيان ميكند. شيوه ديرينه تمام بدخواهان اسلام، نفي حقانيت پيامبر گرامي اسلام و ايجاد شك و شبهه در دل مسلمين بوده است، تا از اين طريق مسلمين را دچار ترديد كرده و از سعادت بازدارند و خود را به ثبوت رسانند، در حالي كه توجه ندارند كه اين آيينهاي تحريف يافته توسط گروهي از هم كيشانشان هرگز نميتواند موجب هدايت و سعادت بشر گردد.
اين شيوه ديرينه كه قرآن به صراحت آن را بيان كرده امروز نيز در دستور كار صهيونيزم و دشمنان اسلام قرار گرفته و تسلط بر رسانهها و شبكههاي اطلاعرساني،
آن را تسريع و تسهيل كرده است.
بنابراين ميكوشند تا با شبهه اندازي و تحريف افكار عمومي مسلمين، چهره حق را پوشانده و بر باطل خويش لباس حقيقت بپوشانند.(16)
اين گروه نژادپرست و خودبرتربين پا از اين هم فراتر نهاده و ميگفتند: حتي ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و «اسباط» همگي يهودي يا نصراني بودهاند: «أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَـقَ وَيَعْقُوبَ وَالأسْبَاطَ كَانُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَي»(17).
عجيب است كه اين تعصّب و لجام گسيختگيشان باعث شده است تا حتّي مسلّمات تاريخي را انكار كنند. اين گروه كه در كتمان حق، يد طولايي دارند، پيامبراني چون: حضرت ابراهيم، اسحاق و يعقوب را كه قبل از حضرت موسي و عيسي به دنيا آمدهاند و از دنيا رفتهاند، از پيروان حضرت موسي و عيسي برميشمارند و ميخواهند با كتمان اين حقايق مردم را در بي راهه سرگردان كنند. لذا قرآن آنان را ستمكارترين مردم معرفي ميكند. كتمان كردن حقيقت پيامبر عظيم الشأن اسلام توسط اهل كتاب؛ مخصوصا يهوديان باعث شده بود كه مشركان نزد پيامبر آمده و بگويند: تو چگونه پيامبري هستي كه كسي تو را تصديق نميكند؛ حتي يهود و نصاري براساس تورات و انجيل شهادت ندادهاند؟ !
اين كارشكنيهاي پيوسته يهود، سبب گشته بود تا قرآن به بيان استدلالات محكم بپردازد، تا هم جواب دندان شكني به اهل كتاب داده باشد و هم مسلمانان دل گرم شوند، آن جا كه صريحا ميفرمايد:
«الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ؛(18) آنان كه كتاب آسماني بر آنان نازل كرديم، به خوبي پيامبر را ميشناسند؛ همان گونه كه فرزندان خود را ميشناسند.»
اين تعبير شايد رساترين تعبير براي شناخت آنها باشد، يهودياني كه علائم پيامبر آخرالزمان را ديده و مطمئن بودند كه حضرت محمد آخرين پيامبر الهي است، تنها به خاطر تعصب و لجاجت اين چنين باعث گمراهي ديگران شده و خود را به درّه هلاكت افكندند. اينان در حقيقت در بازار تجارت زندگي همه چيز خود را از دست داده و سرمايه وجودي خود را باختهاند. بهانهجوييهاي يهود هيچ گاه تمامي نداشت. گويا يهود با بهانهگيري متولد شده است. آنان همواره منتظر فرصتي بودند تا بهانهاي تازه بيابند و پيامبر را مورد اذيت و آزار قرار دهند. آنان با آن كه پيامبر را خوب ميشناختند، به دليل سر باز زدن از قبول اسلام بهانههاي عجيبي ميآوردند، مثلاً جمعي از بزرگان آنان نزد پيامبر آمده و گفتند: در كتاب تورات خداوند از ما پيمان گرفته است به كسي كه ادعاي نبوت و پيامبري ميكند ايمان نياوريم مگر آن كه براي ما حيواني قرباني كند و آتش (صاعقهاي) از آسمان بيايد و آن را بسوزاند. البته منظور آنان هرگز تحقق حقيقت نبود، بلكه بهانهاي براي فرار از پذيرش اسلام بود. لذا اگر پيامبر اين معجزه را انجام ميداد، باز هم آنها ايمان نميآوردند؛ همان گونه كه به پيامبران خود نيز ايمان نياوردند.
از آن جا كه قرآن هميشه با قويترين سلاح، يعني بيان شيوا و استدلال قوي و منطقي به مبارزه با كج فهميها و لجاجتها برخاسته است، در پاسخ به اين خواسته آنان ميفرمايد:
«قُلْ قَدْ جَاءكُمْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِي بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ؛(19) بگو پيش از من پيغمبراني آمده و براي شما هرگونه معجزه آورده و اين را هم كه خواستيد نيز آوردند پس اگر راست ميگوييد و به اين شرط ايمان ميآوريد براي چه آن پيامبران را كشتيد؟»
قرآن با اشاره به سرگذشت حضرت زكريا و يحيي و عدهاي از پيامبران بنياسرائيلي كه توسط خود آنان به قتل رسيدهاند استدلال ميكند كه شما اگر راست ميگوييد چرا به آنان ايمان نياورديد و آنها را كشتيد؟
در ادامه خداوند پيامبر خود را دلداري ميدهد كه اگر اين جمعيت سخنان تو را پذيرفتند نگران نباش، زيرا اين موضوع سابقه بسيار دارد و پيامبران پيش از تو را نيز تكذيب كردهاند.
در سوره مائده به يكي ديگر از كارشكنيها و عمل منافقانه يهود اشاره شده است: «وَمِنَ الَّذِينَ هادُواْ سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ(20)؛ آنان زياد به سخنان تو گوش ميدهند تا دستاويزي براي تكذيب تو بيابند.»
جالب است كه حتي گوش دادن آنان نيز با عناد و لجاجت عجين است، گويي اين گروه اندك سعي و تلاشي براي پذيرش حق و شناخت راه درست از خود نشان نميدهند و همواره سعي در مخالفت با حق و حقيقت دارند؛ حتي حاضر نيستند كه بگويند به سخنان تو گوش ميدهيم و راجع به آن فكر ميكنيم و اگر درست و خوب بود ميپذيريم، بلكه از همان ابتدا هدف خود را كه همان عناد و دشمني است مد نظر ميدهند.
از آن جا كه علائم ظهور پيامبر اكرم در تورات موجود بود هرگاه مسلمانان يا افراد ديگري راجع به اين نشانهها از علماي يهود سؤال ميكردند آنها كه گويا هيچ تعهدي جز دروغ و خدعه نسبت به عثمان نداشتند، از توضيح خودداري نموده و آن حقايق را كتمان ميكردند. لذا خداوند با شديدترين لحن اين گروه را مورد سرزنش قرار داده ميفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَي مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَـئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ(21)؛ كساني كه دلايل روشن و وسايل هدايت را كه نازل كردهايم بعد از بيان آن براي مردم در كتاب آسماني، كتمان ميكنند خداوند آنها را لعنت ميكند، بلكه همه لعنت كنندگان نيز آنها را لعن ميكنند.»
اگر اين كتمان حق صورت نگرفته بود، گروه كثيري هدايت يافته بودند. گويي اين يهوديان به هيچ صراطي مستقيم نيستند و انگار جز كارشكني كار ديگري بر دوش ندارند. جمعي ديگر از دانشمندان يهود، اوصاف پيامبر را تغيير داده و به خاطر حفظ موقعيت و منافع خود صفاتي بر ضدّ آن نوشتند. عوام مردم كه كم و بيش صفات واقعي را شنيده بودند، ميگفتند: اين فرد، جامع صفات است، اما علماي يهود از روي تورات تحريف شده، خود ميخواندند و باعث گمراهي عوام ميشدند. اين عالم نماها، نه تنها به وظيفه و مسؤوليت خود در قبال علم و دانش عمل نميكردند، بلكه سدّي در برابر مردم و عوام نيز بودند و حقايق را به نفع خود تحريف ميكردند. خداوند درباره اين دسته از يهود ميفرمايد: «فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِ اللّهِ(22)؛ واي بر آنها كه مطلب را با دست خود مينويسند و بعد ميگويند اينها از سوي خدا است.»
البته توجه به اين نكته لازم است كه عوام يهود از وضع علماي خود آگاه بودند، آنها ميدانستند كه علمايشان صريحا دروغ ميگويند، حرام و رشوه ميخورند و احكام خدا را تغيير ميدهند. به نوعي ميتوان گفت در كارهاي آنها شريك بودند كه خداونداين تقليد را مورد نكوهش قرار ميدهد.
خداوند در جاي ديگر به بيان شيوه ديگري از عنادورزي يهود ميپردازد كه در خور تأمّل است: «مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا(23)؛ بعضي از يهود سخنان را از محل خود تحريف ميكنند (و به جاي اين كه بگويند شنيديم و اطاعت كرديم) ميگويند شنيديم و مخالفت كرديم.» اين عناد يهود باعث ميشود كه در نپذيرفتن حق تا اين اندازه جسارت به خرج داده و با كمال بيشرمي بگويند: شنيديم و مخالفت كرديم!
اگر اين گروه به جاي كفر و سركشي در برابر حقيقت و سخن حق خضوع به خرج داده بودند، اين طور مورد لعنت خداوند قرار نميگرفتند. اين گروه آن قدر اين خلافگويي و خلاف كاري آگاهانه را تكرار كردند تا اين كه به صورت طبيعت ثانويه براي آنها شد. گويي به طور كلي افكارشان مسخ و چشم و گوششان كور و كر شد. البته امروز نيز شاهد گزافه گوييها و خلاف كاريهاي آنها هستيم.
يكي ديگر از بهانهگيريهاي يهود دراين آيه آمده است:
«يَسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَابًا مِّنَ السَّمَاء(24)؛ يهوديان از تو درخواست كنند كه (يك دفعه) بر آنان كتابي از آسمان فرود آوري.» گروهي از يهود نزد پيامبر اسلام آمده و گفتند: اگر تو پيغمبر خدا هستي، كتاب آسماني خود را يك جا بر ما نازل كن. شكي نيست كه اين تقاضا جز لجاجت و بهانه جويي چيز ديگري نبود. اين يهوديان به جاي آن كه به جنبه هدايتي و تربيتي آيات الهي دقت كنند و بدون توجه به اين كه گاه خود همين تدريجي بودن قرآن به هدف تربيتي آن بيشتر كمك ميكرد، سعي و كوشش خود را در اشكال تراشي و بيان سؤالهاي مغرضانه گذاشته بودند.
خداوند براي دل داري به پيامبر به لجاجتها و بهانه جوييهاي يهود در برابر حضرت موسي اشاره فرموده و به بيان عنادها و انحرافات گذشتگان آنها از جمله گوساله پرستي ميپردازد. پس از آن جا كه يهوديان زمان پيامبر نسبت به اعمال گذشتگان خود معترض نبودند در زمره آنان قرار ميگيرند.
توجه به اين نكته نيز قابل توجه است كه حتي در مورد اين كه تورات يك جا بر حضرت موسي(ع) نازل شده باشد دليلي در دست نيست؛ گرچه فرمانهاي دهگانه يك جا بر حضرت موسي نازل شده است. قوم يهود هميشه به جاي توجه به هدف وحي و حكم الهي به ظواهر و مسائل بيربط و گاه كم اهميت كه نقشي در آن هدف متعالي ندارند به اشكال تراشي پرداخته و در مسير شناخت حق ايجاد مانع ميكنند و باعث دور شدن خود و ديگران از اهداف متعالي وحي ـ كه همانا تربيت انسان ميباشد ـ ميگردند كه در ادامه به موارد ديگري از اين اشكالتراشيها اشاره ميكنيم:
روزي جمعي از علماي يهود نزد پيامبر آمده و سؤالاتي از آن حضرت پرسيدند و چون همه را منطبق بر تورات يافتند به
اشكال تراشي پرداختند. يكي از آنها (ابن صوريا) سؤال كرد: فرشتهاي كه بر تو نازل ميشود نامش چيست؟
پيامبر فرمود: جبرئيل.
ابن صوريا گفت: جبرئيل هميشه دستورات مشكل و سخت در مورد جنگ و جهاد ميآورد، ولي ميكائيل دستورات سهل و ساده، اگر فرشته وحي تو ميكائيل بود ما به تو ايمان ميآورديم. لذا با اين بهانه واهي از زير بار حق رفتن شانه خالي كردند.
بايد از اينان پرسيد: مگر فرشتگان الهي منطبق بر خواسته خودشان عمل كرده و دستور ميآورند؟ خداوند در پاسخ به آنان چنين ميفرمايد: هر كس دشمن جبرئيل باشد در حقيقت دشمن خداست.(25)
تعصّبات نژادي يهود در جاي ديگر شكل ديگري به خود ميگيرد: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُواْ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ نُوءْمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرونَ بِمَا وَرَاءهُ؛(26) هنگامي كه به آنها گفته شود به آن چه خداوند نازل فرموده ايمان بياوريد ميگويند: ما به چيزي كه بر خود ما نازل شده ايمان ميآوريم و به غير از آن كافر ميشوند.»
آنها نه به انجيل ايمان آوردند و نه به قرآن، بلكه تنها جنبههاي نژادي و منافع خويش را در نظر ميگرفتند. قرآن پرده از روي دروغ آنها برداشته و ميفرمايد: «اگر راست ميگوييد و ايمان داريد پس چرا در گذشته به پيامبران خود ايمان نياورديد و حتي آنها را به قتل رسانديد؟»
قرآن با بيان گوساله پرستي يهود بعد از ديدن معجزات حضرت موسي سند محكم ديگري بر ضد اين دروغپردازيها ارائه ميدهد. اين ايماني كه هم كشتن پيامبر خدا را روا ميدارد و هم اجازه گوساله پرستي ميدهد جاي تفكر و تأمّل دارد. گروهي از يهود پا را از اين هم فراتر گذاشته و اصلاً صورت مسئله را پاك ميكردند و اين گروه به پيامبر ميگفتند: به خدا سوگند! خداوند هيچ كتابي از آسمان فرو نفرستاده است: «مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَي بَشَرٍ مِّن شَيْء».(27)
عجيب است كه اين حرف را كساني مطرح ميكردند كه خود را پيرو كتاب آسماني تورات ميدانستند. البته با توجه به اين كه تورات كنوني (عهد جديد و عهد قديم) از مرگ حضرت موسي و جريانهاي بعد از آن به صورت چيزي كه در زمان گذشته اتفاق افتاده است ياد كرده و اين توراتها لحن آسماني ندارند، لذا ميتوان نتيجه گرفت كه توسط شاگردان حضرت موسي يا ديگران تهيه شده است. پس قطعا اين تورات بر حضرت موسي نازل نشده است. منتها يهوديان عقيده دارند كه اين كتاب به دست كساني نوشته شده كه از وحي آسماني باخبر بودند و به آن اعتماد ميكنند. شايد به همين دليل آنان منكر نزول وحي؛ حتي بر حضرت موسي ميشدند، ولي خداوند در جواب آنها به الواح و مطالبي كه بر حضرت موسي نازل گرديده اشاره دارد و اين بيان ميكند كه آنها حداقل قبول دارند كه چنين چيزي از طرف خدا نازل شده. هرچند قسمتي را آشكار و قسمتي را پنهان ميكنند. اين يهوديان تورات را به صورت پراكنده يادداشت ميكردند، آنچه به سودشان بود به مردم نشان ميدادند و آن چه به ضررشان بود مخفي ميكردند.
تا اين جا عقايد يهود راجع به خداوند نبوت و وحي را مورد بررسي قرار داديم؛ در ادامه، عقايدو رفتارهاي اجتماعي يهوديان را از ديدگاه آيات مورد دقت و توجه قرار ميدهيم كه امروز هم شاهد بسياري از اين رفتارها در مورد يهوديان و صهيونيستها هستيم:
قبلاً اشاره شد كه جمعي از يهوديان، آيات كتب آسماني خود را تحريف و يا كتمان ميكردند. اين گروه از كار خود بسيار خرسند
و خوشحال ميشدند و در عين حال دوست داشتند مردم آنها را دانشمند، حامي دين و وظيفه شناس بدانند. اينان نه تنها احساس شرمندگي نميكردند، بلكه به قدري مغرور و از خود راضي بودند كه از اعمال زشتشان احساس خرسندي و به آن مباهات ميكردند؛ حتي دوست داشتند كه مردم آنها را نسبت به اعمال نيكي كه هرگز انجام نداده بودند، مدح و تمجيد كنند! قرآن كريم به بيان اين روحيه يهوديان پرداخته و ميفرمايد: «وَّيُحِبُّونَ أَن يُحْمَدُواْ بِمَا لَمْيَفْعَلُواْ؛(28) دوست دارند در برابر كار نيكي كه انجام ندادهاند مورد ستايش قرار بگيرند.» كه خداوند در ادامه آيه به آنان مژده عذاب ميدهد.
يكي ديگر از رفتارهاي يهود، پيمان شكني است. بعد از آن كه يهود دلايل و نشانههاي روشن پيامبر را مشاهده كرده و ايمان نياوردند و در حقيقت بعد از اين كه به حقّانيت او پي برده و به خاطر اغراض خاص و منافع خود به مخالفت برخاستند، مرتب پيمان شكني ميكردند؛ گويا اين پيمانشكني يهود با تاريخ همراه است. قرآن كريم در اين باره ميفرمايد: «أَوَكُلَّمَا عَاهَدُواْ عَهْداً نَّبَذَهُ فَرِيقٌ مِّنْهُم بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يُوءْمِنُونَ(29)؛ آيا هر بار كه آنان (يهود) پيماني با خدا و پيامبر خدابستند، جمعي از آنان آن را به دور نيفكندند و با آن مخالفت نكردند؟ آري اكثرشان ايمان نميآورند.»
اين گروه بعد از پيمان شكني در كوه طور تا زمان پيامبر اكرم، يهود «بنينضير» و «بني قريظه» بعد از ورود پيامبر به مدينه با او پيمان بستند كه حداقل به دشمنانش كمك نكنند، ولي پيمان را شكستند و با مشركان در جنگ احزاب برضد مسلمانان صف آرايي كردند و همواره درپيمان شكني پيشقدم بودهاند.
اساسا اين شيوه ديرينه اكثريت يهود است كه تا امروز نيز ادامه دارد و شاهديم كه هرگاه منافع صهيونيستها و اسرائيل غاصب به خطر بيفتد تمام عهدنامههاي خود؛ حتي بين المللي را زيرپا گذاشته وبه بهانههاي واهي همه را به دست فراموشي ميسپارند. خداوند در آيه بعد با تأكيد صريحتر و روشنتري ميفرمايد: «وَلَمَّا جَاءهُمْ رَسُولٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاء ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لاَ يَعْلَمُون؛(30) و چون پيغمبري از جانب خدا بر آنان فرستاده شد كه به راستي كتب آسماني آنها گواهي ميداد، گروهي (از اهل كتاب) كتاب خدا را پشت سرانداختند، گويي از آن كتاب هيچ نميدانند.»
تا آن زمان كه پيامبر اسلام مبعوث نشده بود علماي يهود مردم را به آمدنش بشارت داده و نشانهها و مشخصات او را براي مردم بيان مينمودند، اما هنگامي كه به رسالت مبعوث گشت آن چنان از محتويات تورات رخ برتافتند كه گويي هرگز آن را نديده و نخوانده بودند.
آن چنان روح انحصارطلبي و خودخواهي بر يهود چيره گشته است كه اگر آنان حكومت مادي يا معنوياي بر مردم پيدا كنند و به چنين موقعيتي دست يابند هيچ حقي به صاحبش نخواهند داد و همه امتيازات را دربست در اختيار خود ميخواهند. قرآن كريم با اشاره به اين موضوع ميفرمايد: «أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِّنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لاَّ يُوءْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا(31)؛ اگر يهوديان سهمي از حكومت داشتند به مردم هيچ حقي نميدادند (نقير كنايه از امور بسيار كوچك است).»
علاوه بر آن ما امروز در جهاني زندگي ميكنيم كه روزانه شاهد سلب حق حيات ساكنان اصلي سرزمين فلسطين توسط رژيم صهيونيستي هستيم.
يكي ديگر از صفات و روحيات يهود در آيه پنجاه و يك سوره نساء بيان شده است:
«كعب بن اشرف» كه يكي از بزرگان يهود بود بعد از جنگ احد به اتفاق هفتاد نفر از يهوديان به سوي مكه آمد تا با مشركان مكه بر ضدّ پيامبر پيمان بسته و پيمان قبلي خود با پيامبر را نقض كردند. آنها در خانههاي مشركان مهمان شدند، يكي از مكّيان به كعب گفت: اگر ميخواهيد همپيمان شويم بايد بتهاي ما را سجده كنيد. يهوديان بتها را سجده كردند و بعد از آن با مشركان هم پيمان شدند. كعب به مشركان گفت: «به خدا سوگند! آيين شما از آيين محمد(ص) بهتر است. لذا آيه پنجاه و يك سوره نساء نازل شد و يكي ديگر از صفات ناپسند يهود را منعكس كرد: «أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يُوءْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَوءُلاء أَهْدَي مِنَ الَّذِينَ آمَنُواْ سَبِيلاً(32)؛ نديدي و تعجب نكردي از حال آنان كه بهرهاي از كتاب آسماني هم داشتند (يهوديان) باز چگونه به بتان و طاغوت گرويدند و به كافران مشرك ميگويند كه راه شما به صواب نزديكتر از طريقه اهل ايمان است.»
قوم يهود براي پيشبرد اهدافشان آنچنان با مشركان سازش كاري نشان دادند كه حتي براي جلب نظر آنان در برابر بتهاي آنها سجده ميكردند و آيين خرافي مشركان را بر اسلام ترجيح ميدادند، با اين كه اهل كتاب بودند و مشتركاتشان با مسلمين بيشتر بود، اما تا اين حد پيش رفتند كه گفتند: راه شما از مسلمانان به هدايت نزديكتر است. عجيبتر اين كه اين روحيه ناپسند هم چنان در اين قوم پابرجاست.
خداوند در آيهاي ديگر، چهره ديگري از اهل كتاب و يهود را نشان ميدهد؛ چه اين كه عدهاي از يهود عقيده داشتند كه مسئول حفظ امانتهاي ديگران نيستند، حتي حق دارند امانات آنها را تملك كنند. آنها ميگفتند: ما اهل كتاب هستيم و پيامبر و كتاب آسماني در ميان ما بوده، بنابراين اموال ديگران براي ما احترامي ندارد. اين مطلب به قدري در نزد آنان مسلّم بود كه جنبه اعتقادي و مذهبي به خود گرفته بود.(33)
گروهي ديگر از يهود بعد از مسلمان شدن اعراب از پرداخت حقوق و امانتهاي آنها خودداري ميكردند و چنين استدلال ميكردند كه هنگام معامله، با ما مخالف نبوديد، الآن كه مذهب جديدي اختيار
كردهايد حقتان ساقط شده است. البته اين آيه تصريح دارد كه همه اهل كتاب اين تفكر را نداشتند: «وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِن تَأْمَنْهُ بِقِنطَارٍ يُوءَدِّهِ إِلَيْكَ وَمِنْهُم مَّنْ إِن تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لاَّ يُوءَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاَّ مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَآئِمًا(34)؛ بعضي از اهل كتاب اگر ثروت هنگفتي را به رسم امانت به او بدهي به موقع آن را پرداخت ميكند و بعضي ديگر حتي اگر يك دينار به آنها بسپاري از اداي آن سر باز ميزنند، مگر اين كه در برابر آنها توانايي و قدرت داشته باشي.»
امروز نيز صهيونيزم خودكامه چنين اعتقادي دارد و رفتارش در جامعه بين الملل گواه اين ادّعاست.(35)
به خاطر همين اعتقاد و افكار تحريف شده است كه قرآن در آيه سيزده سوره مائده درباره يهود ميفرمايد: «تنها عده كمي از آنان پاك و حق شناس بودند» و اين در حالي است كه در آيه بعد درباره نصاري ميفرمايد: «جمعي منحرف شدند».
ـ ملت برگزيده خداوند ما هستيم و لذا براي ما حيوانات انسان نمايي خلق كرده است، زيرا خداوند ميدانست كه ما احتياج به دو قسم حيوان داريم: 1 ـ حيوانات باشعور؛ مانند مسيحيان 2 ـ حيوانات بيشعور و غيرناطق مانند بهائم (تلمود).c
13 ـ همان، آيه96.
17 ـ همان، آيه140.
14 ـ همان، آيه113.
19 ـ آل عمران، آيه183.
11 ـ بقره، آيه111.
16 ـ براي آن كه امر بر آنها مشتبه شود و ندانند كه درباره چه موضوعي بحث كنند، فكر آنها را به مسائلي چون تفريح، سرگرمي، رفتن به كلوپها و... جلب ميكنيم و در مطبوعات موضوعاتي در مورد رقابتها و مسابقات هنري و ورزشي برگزار شده مطرح ميكنيم.
1 ـ در سال 1897 ميلادي، شهر «بال» سوئيس در ضمن جلسهاي، شاهد پايه گذاري تصميمات و راه كارهايي بود كه اصول سياست صهيونيزم و نوع نگرش آنها به جوامع انساني را نشان ميداد. حاصل آن سخنرانيها را پروتكل ناميدند.
15 ـ همان، آيه135.
10 ـ مائده، آيه18.
18 ـ انعام، آيه20.
12 ـ همان، آيه94.
2 ـ سوره بقره آيه116.
21 ـ بقره، آيه159.
23 ـ نساء، آيه46.
27 ـ انعام، آيه91.
28 ـ آل عمران، آيه188.
22 ـ همان، آيه79.
26 ـ همان، آيه91.
24 ـ همان، آيه153.
20 ـ مائده آيه42.
25 ـ بقره، آيه97.
29 ـ بقره، آيه100.
31 ـ نساء آيه53.
34 ـ آل عمران، آيه75.
35 ـ با خارج كردن پول از گردش اقتصادي، غير يهوديان را با بحران اقتصادي رو به رو ميكنيم و سرمايهها و پولهاي آنها را دچار ركود مينماييم و تمام راههاي اقتصادي را ما به آنها پيشنهاد ميكنيم. در ضمن يهوديان موظف به اجرا نخواهند بود. (پروتكل)
30 ـ همان، آيه101.
32 ـ همان، آيه51.
3 ـ توبه، آيه30.
33 ـ بر يهود لازم است كه املاك غير يهود را خريداري كنند تا آنها صاحب ملك نباشند و هميشه سلطه اقتصادي با يهود باشد (تلمود) به كساني كه يهودي نيستند قرض ندهيد، مگر آن كه نزول بگيريد، در غير اين صورت قرض دادن به غير يهود جايز نيست و ما مأموريم به آنها ضرر رسانيم (تلمود).
4 ـ ارواح يهود از ارواح ديگران افضل است، زيرا ارواح يهود جزء خداوند است هم چنان كه فرزند جزء پدرش ميباشد، روحهاي يهود نزد خداوند عزيزتر است زيرا ارواح ديگران شيطاني و ارواح حيوانات است (تلمود).
5 ـ مائده، آيه64.
6 ـ اگر يهود نبود بركت از روي زمين برداشته ميشد، آفتاب ظاهر نميگشت و باران نميباريد. (تلمود).
7 ـ آل عمران، آيه181.
8 ـ ميان قوم ما و غير يهوديان تفاوتهاي قابل توجهي از لحاظ استعدادها و تواناييها وجود دارد و همين امر موجب ميشود كه قوم ما از بالاترين ميزان انسانيت برخوردار باشد. غير يهوديان اگرچه به ظاهر چشمانشان باز است ولي چيزي نميبينند (پروتكل صهيونيزم).
9 ـ بهشت مخصوص يهود است و جهنم جايگاه مسلمانان و مسيحيان و جز گريه و زاري عايد آنها نميشود چون زمينش از گِل و بسيار تاريك و بد بو است.